سامیار جونسامیار جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

پسر زمستانی

این روزها

سامیار من این روزها شبها خوب می خوابی و وقتی واسه شیر خوردن بیدار میشی گریه نمی کنی..الهی دورت بگردم شروع می کنی به خوردن دستهات...منم با صدای ملچ و مولوچت بیدار می شم...عزیز دلمی  این روزها شیشه شیرتو شناختی وقتی گرسنه میشی و واسه شیر گریه می کنی همین که شیشه شیرتو می بینی آروم میشی و وقتی بهت شیر میدم شیشه رو با اون دستهای نازت می گیری..الهی قربونت برم این روزها با چشمهات آدم ها رو دنبال می کنی و عاشق لوسترو لامپ و هرچیزی که نور بده  هستی...الهی فدای اون چشمات بشم آویز تختت برات جذاب شده وقتی صداشو می شنوی و حرکت عروسک ها رو می بینی با تعجب بهشون زل می زنی..خلاصه حسابی باهاش سرگرم میشی پسر گلم هر روز...
25 فروردين 1394

روز مادر

سامیار نازنینم  امسال به یمن وجود تو من نیز مادر نامیده شدم...چقدر حس خوبی هست که تو را دارم و روزی تو مرا مادر خواهی خواند... فرزندم تمام زندگیم ...لحظه لحظه های عمرم را به پای تو خواهم ریخت تا تو مردی باشی با خدا ...امیدوارم بتوانم مادری سربلند باشم...دوستت دارم   ...
21 فروردين 1394

سفرنامه ی اولین سفر

 پسرم دنیای من اولین بهار زندگیت مبارک  عزیز دلم امسال عید برای من رنگ و بوی دیگری داشت ...تورا در آغوش داشتم ...پدرم و مادرم در کنارم بودند و همسرمهربانم همراه من....این یعنی خوشبختی... نفسم اولین سفرت رو تجربه کردی و سه نفری به شهر تبریز جایی که من در آنجا متولد شدم و عاشقانه دوستش دارم رفتیم  عزیز دلم اولین خنده ات رو در آخرین روز سال به مامان روحی کردی و این جوری بود که راه دلبری کردن رو یاد گرفتی روز سوم عید مهمانی شما پسر نازنینم بود خیلی خوش گذشت...و به خاطر ورود شما فسقلی به دنیای ما همه بهمون هدیه دادنددستشون درد نکنه پسر گلم تولد یک سالگی علی سام خوشگله هم بود که خیلی بهمون خوش گ...
15 فروردين 1394
1